♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

  ایده ای ندارم جزء کودکیم که به یغما رفت

 

  کودکی که نمی توان غم و رنجش را توصیف کرد

 

  کودکی که برایم تنها ترس از تاریکی را به ارمغان آورد

 

ارمغانی نو برای من

 

ای غریبیه کودکیت را به یاد آور که چون من تاریک نبوده

 

و خوش به حالت که دیگر ترس را نمیشناسی

 

کودکیم یه کمبود بود کمبودی از داشته ها و نداشته هایم

 

میخواهم فریادی بزرگ همراه سکوت ارزانی کنم

 

بر سر کسانی که مرا کشنتد و بر سر کسانی که رفتند

 

ومرا شکستند

 

شب هایم یخ زده است و روزهایم سرد

 

دیگر چشمانم هم یخ زده است

 

چرا نیستند کسانی که دوستشان دارم و برایشان می نویسم

 

کاش می دانستم که به کدامین محکمه برده شده ام 

 

 وبه چه جرمی محکوم به سکوتی فریاد آور

 

 

و به مرگ لحظه هایم

 

پی نوشته :حالم اصلا خوب نیست

 

حالم از خودم ا دنیا از بودن نبودن آدما همه و همه بهم میخوره

 

تنهام تننهای بی کس کسی نیست دستم رو بگیره

 

و از تو مرداب بیرونم بکشه

 

ای مسافر که به نوشته هایم پناه آوردی

 

رسم است رسم این دنیاست

 

رسم آدماشه که تنها باشیم و بی وفا و تنفر زده


*نســــــــــــیم*

 

نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:59 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا